آقا معين حالش رو ببر
تهران . تهران . تهرون
تهران دریای بزرگی است . تهران اقیانوسی است به پهنای آرزوهای من .
مثل پر کاهی افتادم تو اقیانوس . میان توفان و موج ها .
...
یاد حرف ننه بابا افتادم : « آدمیزاد به جاش که برسه از سنگ سخت تره و اگر ناز پرورده باشه و
از سختی ها بترسه از گل نازکتره ، با کمترین باد سرد و گرمی پژمرده و پر پر می شه . »
تهران قصه های تلخ و شیرین خودش را داشت ، دارد . شاید روزی روزگاری نوشتم ، شاید .
...
یک روز توی اتوبوس بودم . غم غربت ، بیکاری ، گرسنگی ، سر خوردگی گریبانم را گرفته بود .
گیج بودم . تو این دنیا نبودم . نمی خواستم برگردم کرمان . جوانی آمد گفت : « غریبم ، گرسنه ام ».
همسن خودم بود . دلم سوخت . عقب اتوبوس ، روی صندلی بغل مرد کت و گنده ای نشسته بودم .
داشتم خفه می شدم . دست کردم تو جیبم 15 ریال درآوردم 5 ریال دادم به جوان و یک تومان را هم
گذاشتم تو جیبم که با آن نان و لوبیا بخورم . جلوی دانشگاه تهران ، پیاده شدم . یادم افتاد که قبلا"
پول خرد نداشتم . 15 ریال را از کجا آوردم ؟
دیدم ندانسته و ناخواسته ، گیج و منگ ، دست کرده ام تو جیب مرد چسبیده به من15 ریال
برداشته ام 5 ریال داده ام به جوان گرفتار و یک تومان هم گذاشته ام تو جیب خودم .
حسابی ترسیدم . دنبال اتوبوس دویدم . اتوبوس رفت . پشت سرم را نگاه می کردم .
از همه کس می ترسیدم . پشت سرم را نگاه می کردم و می دویدم .
...
چه قدر پشت سرم را نگاه کنم و بترسم ؟ چه قدر با خودم حرف بزنم ، برای شنونده های رادیو ،
تماشاگران سینما و خواننده هام حرف بزنم . تا کی قصه بگویم ؟
شما که غریبه نیستید . خسته شدم . نه ، ادای خسته ها را در می آورم .
هنوز دره ها و کو ه های شمیران صدای پایم را می شنوند .
توی باران ، توی برف ، زمستان و تابستان .
...
روزگار این جوری است . از شما چه پنهان ، همه اش تلخ نبود ، سخت نبود ، سخت نیست .
ناشکری نمی کنم لذت هم داشت ، دارد .
لذت خواندن و نوشتن ، لذت پیدا کردن دوست ، خانواده .
خدایا من چه قدر خوشبختم !
( "شما که غریبه نیستید " - نوشته استاد هوشنگ مرادی کرمانی )