هست و نیست
چشم به قفل قفسي هست و نيست
مژده ي فريادرسي هست و نيست
مي رسد و مي گذرد زندگي
آه كه هردم نفسي هست و نيست
حسرت آزادي ام از بند عشق
اول و آخر هوسي هست و نيست
مرده ام و باز نفس مي كشم
بي تو دراين خانه كسي هست و نيست
كيست كه چون من به تو دل بسته است
مثل من اي دوست بسي هست و نيست
(فاضل نظری)
+ نوشته شده در یکشنبه شانزدهم اسفند ۱۳۸۸ ساعت ۵:۵۰ ب.ظ توسط علی خان آبادی
|
با سلام