داستان ازدواج یک دانشجو با دختر بیلگیتس
گفتم این روزا هم ولنتاینه هم سپندارمذگان این پست رو گذاشتم
پدر: دوست دارم با دختری به انتخاب من ازدواج کنی
پدر: دوست دارم با دختری به انتخاب من ازدواج کنی
پسر: نه من دوست دارم همسرم را خودم انتخاب کنم
پدر: اما دختر مورد نظر من ، دختر بیل گیتس است
پسر: آهان اگر اینطور است ، قبول
است
پدر به نزد
بیل گیتس می رود و می گوید:
پدر: برای دخترت شوهری سراغ دارم
بیل گیتس: اما برای دختر من هنوز خیلی زود است
که ازدواج کند
پدر: اما این مرد جوان قائم مقام مدیرعامل بانک
جهانی است
بیل گیتس: اوه، که اینطور! در این صورت قبول
است
بالاخره پدر به دیدار مدیرعامل بانک جهانی می
رود
مدیرعامل: اما من به اندازه کافی معاون دارم!
پدر: اما این مرد جوان داماد بیل گیتس است!
مدیرعامل: اوه، اگر اینطور است، باشد
و معامله به این ترتیب انجام می
شود
نتیجه اخلاقی:
حتی اگر چیزی نداشته باشید باز هم می توانید
چیزهایی بدست
آورید. اما باید روش مثبتی
برگزینید.
نکته اخلاقی توسط نویسنده: وقتی چیزی برای کادو دادن ندارید عشق خود را کادو کنید.( خیلی ربط داشت )
نکته اخلاقی توسط نویسنده: وقتی چیزی برای کادو دادن ندارید عشق خود را کادو کنید.( خیلی ربط داشت )
+ نوشته شده در شنبه بیست و چهارم بهمن ۱۳۸۸ ساعت ۸:۳۱ ب.ظ توسط عماد عباس نیا
|
با سلام