تشنه لب
هیچ دلی عاشق و دچار مبادا
عاقبت چشم، انتظار مبادا
می روی و ابرها به گریه که برگرد
چشم خداوند اشکبار مبادا
تشنه لبی مست رفته است به میدان
این خبر سرخ ناگوار مبادا
تشنه لبی مست رفته است به میدان
آینه باسنگ در کنار مبادا
تشنه لبی مست رفته است به میدان
وعده ی دیدار بر مزار مبادا
تشنه لبی مست رفته است به میدان
تشنه لب مست بی قرار مبادا
شیهه ی اسبی شنیده می شود از دور
شیهه ی اسبی که بی سوار مبادا
این طرف آهو دوید آن طرف آهو
دشت در اندیشه ی شکار مبادا
وسعت دشت است و وحشت رَم اسبان
غنچه ی سرخی به رهگذار مبادا
زندگی سبزو مرگ سرخ مبارک
دشت پراز لاله بی بهار مبادا
عالم کثرت گشوده راه به وحدت
هیچ به جز آفریدگار مبادا
+ نوشته شده در شنبه بیست و چهارم بهمن ۱۳۸۸ ساعت ۷:۸ ب.ظ توسط علی خان آبادی
|
با سلام